




یادگاران یزد یادیست از آنها که جاودانه شدند و یادگاری هایی که برای ما مانده تا یادمان نرود
در 1363 ش در مقرّ تيپ الغدير پادگان شهيد عاصي زاده بودم ، عراق در محدودة پاسگاه زيد تك نمود و بخشي از محدودة حفاظتي تيپ الغدير را به تصرّف خود در آورد . فرماندة گروهان ما ، شهيد محمود پاگردكار ، بود . او بلافاصله به ما دستور آماده باش داد و به سوي خطّ عمليّاتي حركت كرديم . در نزديكي هاي سنگر فرماندهي تيپ 18 الغدیر در منطقة عمليّاتي با شهيد جعفرزاده ، فرماندة وقت تيپ الغدير ، روبرو شديم و او طي سخنان كوتاهي گفت : « با قاطعيّت جلو برويد كه مي خواهيم فردا براي فيلمبرداري از كشته هاي عراقي بياييم ، خدا يار و نگهدارتان » سپس ما به سمت خط حركت كرديم و پس از حدود دو ساعت درگيري منطقه را از دشمن بعثي پس گرفتيم . فرداي آن روز شهيد جعفر زاده طبق قرار قبلي همراه با چند فيلمبردار آمد و از كشته هاي عراقي فيلمبرداري كردند . دو نفر ازسرهنگ هاي عراقي ، تعدادي افسر و درجه دار نيز بین كشته ها بودند .
بافق رضا فدائیه
شبهاي احيا در گوشه اي از مسجد حظيره سجّادة عشق پهن كرده و در مقابل مقام ربوبي سر بندگي و اخلاص به مهر ميگذاشت و تا آخر با خدايش راز و نياز ميكرد. حضور مداومش در جبهه بيانگر عشقي بود كه به مكتب حسين(ع) داشت. به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) ارادت می ورزید و در نهايت توفيق ادامۀ راه آن هاديان بزرگ اسلام را پيدا نمود. فرماندۀ گروهان حضرت ابوالفضل(ع) در عمليّات والفجر 4 تعريف ميكرد كه در خطّ مقدّم جبهه و در شب جمعه خواب ديدم كه وارد محّله امان، نعيم آباد يزد شدم. پیش از ورود به منزل، شفيعي را در حالت نگهباني ديدم؛ در حالي كه از اندرون نوري سبز ساطع بود. شهيد مانع از ورود من به خانه شد. علّت را پرسيدم. گفت: «آقا (عج) اينجا هستند و مرا به عنوان نگهبان خويش انتخاب كرده اند.» در همين حال از خواب پريدم. از سنگر بيرون آمدم و ديدم شفيعي عزيز به همان شكل كه در خواب شاهد بودم نگهباني ميدهد. پيش از آن كه با او صحبتي داشته باشم خمپاره اي آمد و او شهيد شد و به لقاء الله پيوست.
يزد – محمد رضا كلانتري سرچشمه