در خط عملياتي خيبر بوديم و با چند تن از دوستان و همكلاسيها دركنار هم بوديم. هنگام خواندن دعا، هم ديگر را دعوت ميكرديم. يك شب در سنگرما، دعا بود وبسيجيهاي ديگر سنگرها نيزدعوت ما بودند،. بعد از پايان دعا و پذيرايي، حدود ساعت 11 شب، دوستان خداحافظي كرده و بهطرف سنگرهاي خودشان رفتند، اما بعد از چند دقيقه سه تن از دوستان برگشته و گفتندكه : « سنگر ما گم شده است». در وهلهي اول، فكر كرديم شوخي مي كنند، ولي مشخص شد كه هيچ اثري از سنگر آنها نيست. سنگر در اثراصابت موشكهاي عراقي، با خاك يكسان شده بود و اين خود مانند معجزهاي بود.
صدوق ـ حسين نصيريان
کتاب مسافر ملکوت
مطلب جالبی بود
پاسخحذفموفق باشید