۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

شجاعت شهید صدوقی

یکی از خصوصیات بارز شهید صدوقی که همگی آشنایان با ایشان بر آن تأکید دارند، شجاعت بسیار بالای ایشان است، به نحوی که معتقدند شجاعت ایشان در میان شخصیت های انقلابی کم نظیر است. این شجاعت نمود های فراوانی داشته و در زمانی که فضای جامعه شدیداً از حکومت پهلوی در هراس بوده، شجاعت شهید صدوقی باعث شکست فضا می شده و به قول رهبر انقلاب «از شجاعت ایشان، مردم یزد هم شجاعت پیدا کرده بودند.»
آقای علی مازارچی از مبارزین پیش از انقلاب که سال ها با شهید صدوقی آشنا بوده خاطره ای جالب از همین موضوع نقل نموده است:
«آن زمان ما اعلامیه ها را در ساک می گذاشتیم و با خود می بردیم و ابتدای کوچه باریکی می ایستادیم. فروشگاه بزرگی بود که صاحب آن آقای روحانیان بود و به ما پناه می داد. شهید صدوقی صبح ها وقتی قصد داشتند برای نماز صبح به مسجد بروند، به ما می گفتند کیف اعلامیه ها را به خادم مسجد، آقای خبرگی بدهید. ... در ساک، روی اعلامیه ها شیرینی شیرازی می گذاشتیم و به این ترتیب اعلامیه ها را مخفی می کردیم. در رساندن ساک به مسجد، آقای شعبانعلی منصوری ... به من کمک می کرد.
یک روز در مسیرمان به چهارراهی رسیدیم که ناگهان ماشین پلیس ایستاد. ما پشت آیت الله صدوقی پناه گرفتیم. پلیس گفت این ها باید توقیف شوند. آیت الله صدوقی گفت: "چرا؟ مگر نباید نماز صبح را بخوانند؟" پلیس گفت: "می توانند نماز بخوانند، اما ساک هایشان را باید به ما تحویل دهند." شهید صدوقی جواب دادند:"نماز صبح و دزد سر چهارراه؟ ساکشان را به چه دلیل باید به شمابدهند؟ این ساک ها مال من است. این ها در حمل آن به من کمک می کنند."
سرگردی گفت: "من باید ساک را ببرم." ناگهان شهید صدوقی عصایشان را به درجه های سرگرد زدند و گفتند: "اول صبح یا سگ جلویمان هست یا آژان، چخ!" آنها هم فوراً سوار ماشینشان شدند و فرار کردند. صلابت و شجاعت شهید صدوقی در برخورد با مخالفان، نمونه و بی نظیر بود.»

(ماهنامه شاهد یاران، شماره 34، صفحه 114)

http://www.inn.ir

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

جايگاه تركش

همراه با نيروهاي آموزش و پرورش خور و بيابانك به جبهه اعزام و در منطقه عمليّاتي كربلاي 5 مستقر شدم . يكي از دوستان ما ، آقاي شفيعي ، مسؤول كارگزيني آموزش و پرورش اردستان بود . ما هر دو راننده ترابري سبك بوديم . روزي متوجّه شدم كه ايشان سرش را با ماشين شمارة 2 اصلاح كرده است . پرسيدم : « چرا اين كار كردي ؟ » گفت : « دلم مي خواهد تركش به خوبي در سرم بنشيند ! »

دو روز بعد خبر آوردند كه شفيعي تركش خورده است . من مأمور شدم كه ماشين او را به مقر بياورم . وقتي به محلّ حادثه رفتم و موضوع را پرسيدم ، فهميدم كه تركش به سر آقاي شفيعي اصابت كرده و او به آرزوي خود كه شهادت في سبيل الله بود نایل آمده است .

علی طالبی وراعون اردکان

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

شبهاي كمپرسي

زمستان 1365 ش است . در يكي از پايگاه هاي آموزشي تيپ الغدير ، مستقر در شهربانه و پشت درياچة بانه ، كنار سد اردو زده ايم . چند گردان رزمي از بسيجيان و سربازان سپاه در اين مكان آموزشهاي لازم را مي بينند و تمرينات نظامي و رزمهاي شبانه انجام مي دهند .
هوا سرد و باراني است . آب درياچه در حال بالا آمدن است . چادرها با پلاستيك پوشيده شده اند تا از سرايت آب و سرما به داخل آن جلوگيري شود . چند روز يكبار باران خوبي مي بارد . حال و هواي خوشي بر فضاي پايگاه حاكم است . كسي احساس غربت نمي كند . نماز جماعت در سه وقت با حضور تمامي نيروها در جايگاهي باز و بدون سقف بر پا مي شود . پس از نماز صبح به چادر ها مي رويم و از چاي گرم و داغي كه شهردار چادر در آن هواي سرد زمستاني تهيّه كرده مي نوشيم و خود را گرم مي كنيم . كمي گپ مي زنيم و يا استراحت مي كنيم . بعد براي اجراي صبحگاه آماده مي شويم .
هوا سرد است ، امّا برادرها با اشتياق در مراسم شركت مي كنند . بعد از خبر دار و شنيدن كلام خدا حديثي با توضیح خوانده مي شود ، بعد يك نفر پيرامون حوادثی كه در گذشته در چنين روزي اتّفاق افتاده است ، صحبت مي كند . تاريخ چنان بيان مي شود كه خودمان را سوار بر قايق حوادث و روان به سوي درياي ابديّت مي بينيم . كسي احساس ركود ، ماندن و در جا زدن نمي كند . همه مي دانند به زودي قسمتي از تاريخ خواهند شد و فقط خاطراتشان است كه مي ماند ؛ از اين رو مي خواهند بهترين ، زيباترين ، شجاع ترين ، و خالص ترين خاطره ها را بيافرينند .
شبهاي كمپرسي يكي از آن خاطره ها است . سه شب متوالي از شهر بانه براي رفتن به خط و منطقة عمليّاتي در قسمت باز كمپرسي سوار مي شديم و مي رفتيم ، ولي هربار جادّه با برف مسدود مي شد و دوباره بر مي گشتيم . بعضي قسمتهاي جادّه ، مانند كوچه اي شده بود كه دو طرف آن ديوار برفي باشد و بعضي قسمتها هم جادّه گم مي شد . شب آخر كه رفتيم ، چون مسافت بيشتري پيموديم و بر گشتن نيز همانند رفتن مشكل بود قرار شد در يكي از كاميونهايي كه پوش برزنتي داشت تا صبح بمانيم و صبح پس از باز شدن مسير به سمت مقر حركت كنيم .
كاميونها و ماشين ها در محلّي كه ماشين هاي برف روب آماده مي كردند قرار گرفتند ، همه جا پوشيده از برف بود و همچنان برف مي باريد . سرما ، باد برف و تاريكي مانع از آن مي شد كه كسي پياده شود .
همه در كنار هم زير پتوهايمان گرم صحبت بوديم و انگار نه انگار كه زير سقف برفي خوابيده ايم . بعضي از برادران خوردني هايي را كه همراه آورده بودند به ديگران تعارف مي كردند و بعضي دعا مي خواندند و بعضي شوخي مي كردند .
فضاي چادر چنان گرم و معنوي و نوراني بود كه كسي شكوه اي از سرما يا تاريكي نداشت . صحبت از فردا بود ، نه حال ، حرف وظيفه بود ، نه سختي . سخن از خدا بود ، نه دنيا !
آن شب همه به خواب شيرين رفتند و خاطره اي خوش در دفتر خاطراتشان ثبت كردند .
ناحيه 1 يزد ـ ولي الله رباني