۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

یادداشتهایی از جبهه سر ني

یادداشتهایی از جبهه سر ني
از ستاد پشتيباني جنگي جهاد سازندگي اعلام شد براي اعزام تويوتاهاي مستقر در اسكله به جبهه ها احتياج به راننده است . من با مراجعه به ادارة آموزش و پرورش در روز يازدهم آذر حكم مأموريّت گرفتم . عصر همان روز براي تحويل گرفتن ماشين با هشت نفر از همشهريان روانة بندر عبّاس شدم . روز دوازدهم به مقصد رسيديم و تا عصر را در هلال احمر سپري كرديم . مقدّمات كار فراهم شد و برای گرفتن ماشين به اسكله رفتيم و پس از تحويل ماشين ، روز سيزدهم به سوي يزد حركت كرديم .

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

تأثر يك رزمنده

يك روز در منطقة عمليّاتي دهلران تصميم گرفتيم با همسنگرانمان به ديدن دوستان گردان مجاور برويم . ناگهان هواپيماهاي دشمن شروع به بمباران هوايي كردند و ما براي دفاع از خود به سرعت ميان صخره هاي اطراف پنهان و از تير رس مستقيم و تركش هاي احتمالي دشمن دور شديم . بمباران دشمن هنوز ادامه داشت

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

زيارت عتبات عاليات

در 1367 ش هنگامي كه قطعنامه 598 سازمان ملل پذيرفته شد ، دولت عراق تصميم گرفت كه اسراي ايراني را به زيارت عتبات عاليات ببرد . خدا را شكر كرديم كه به آرزوي خود و ديگر عزيزاني كه در جبهه ها به شهادت رسيدند و عاشق زيارت امام حسين (ع) بودند ، رسيديم . روزي فرمانده اردوگاه آمد و گفت : « مي خواهيم شما را به كربلا و نجف ببريم . » چهار صد نفر از اسرا را انتخاب نمودند و ما را به آسايشگاه ديگري منتقل كردند . ساعت پنج صبح ما را از آسايشگاه بيرون آوردند و

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

عمليّات والفجر 8

از يزد به تيپ الغدير اعزام شديم . پس از چند روز يكي از فرماندهان تيپ الغدير به گردان ما آمد و در سخنراني خود گفت : « مي خواهيم براي يك عمليّات ويژه تعدادي از نيروهاي زبدة بسيجي را انتخاب كنيم ، بدانيد كه ديگر اميد بر گشتن نبايد داشته باشيد ، حالا هركس مي خواهد از گردان بيرون بيايد و در طرف ديگر به خط شود ! »

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نجات غول آهنین (قسمت دوم)

از آنجا كه مي‌بايست زنجير را معكوس بچرخانيم تا هلي‌كوپتر،كم‌كم داخل قايق رفته و زنجير اصلي كه به قلّاب متصل بود، آزاد شود و هلي‌كوپتر در قايق‌ها شناورگردد، با خوشحالي شروع كرديم. اما هرچه هلي‌كوپتر پايين‌تر مي‌رفت قايق‌ها هم، به‌طور هم زمان در آب فرو مي‌رفتند.
من براي تماشاي لحظه‌ي شناورشدن هلي‌كوپتر، از قايق پايين‌ آمدم وكنار آن در داخل آب ايسـتادم و نحوه‌ي فرورفتن قايق‌ها را به داخل آب، كنترل مي‌كردم. هرلحظه منتظر بودم كه فرورفتن قايق‌ها در آب تمام شود و هلي‌كوپتر، داخل قايق‌ها، به‌سمتي كه دُم هلي‌كوپتر بود، قرارگيرد تا قلابِ زير هرم نيز آزاد شود. درادامه‌ي كار، چون بر اثر سنگيني دُم هلي‌كوپتر، به يك سرِ قايق‌ها، فشار وارد شده بود، قايق‌ها اين سنگيني را تحمل نكرده و آب به درون قايق‌ها سرا زير شد. قايق‌ها، در آب غوطه ور شدند و اين يعني شكست عمليات اما ناگهان فكري در ذهنم خطور كرد.

نجات غول آهنين(قسمت اول)

بعد از حدود دوماه جنگ تمام عيار، كم‌كم جبهه ‌شملچه به حال عادي خود برمي گشت و مي‌رفت كه نام افتخار آميز عمليات كربلاي پنج همچون ستاره اي برتارك عمليات هاي دفاع مقدس بدرخشد. يك روز با قناسه مشغول تيراندازي بودم كه متوجه حضور چند فروند هلي‌كوپتر درآسمان منطقه شدم. نگاهم را به عقبه نيروهاي خودي انداختم. دو فروند هلي‌كوپتركبري، به‌خط مقدم نزديك مي‌شدند. هنگامي كه بالاي سر نيروها ومحور خودي رسيدند، شروع به شليك موشك به‌سوي نيروهاي دشمن كردند و درمقابل، پدافند ضد هوايي دشمن نيز به‌شدت جواب مي‌داد. براي چند دقيقه صحنه ي عجيبي درآسمان به‌وجود آمد. من كه تا آن موقع كنار خاكريز خودي نشسته و هلي‌كوپترها را مي‌ديدم، شور و التهاب عجيبي تمام وجودم را فراگرفته بود، چون شدت درگيري به قدري زياد بود كه گلوله‌هاي آتشين ضد هوايي دشمن، ازلابه لاي پره‌‌هاي هلي‌كوپتر خودي عبورمي‌كرد و من نيز هر لحظه انتظارسقوط آنها را داشتم و به شجاعت و دشمن ستيزي تيزپروازان هوا نيـروز غبطه مي‌خوردم. كم كم هجـوم هلي‌كوپترها كم رنگ شد و درآسمـان، درحال دورزدن براي برگشت بودند كه يكي از آنها به طور غير منتظره وخيلي سريع، دقيقا درميان دشتي پر از آب و ميدان مين فرود آمد، آن هم فرودي ناقص وشبيه سقوط!.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

مهمانان امام حسين

فرمانده‌ي گردان ما تعريف مي‌كرد كه قبل از عمليات بدر در چادرهايمان در نزديكي منطقه عملياتي مستقر بوديم‌. در نيمه‌هاي شب ديديم، برادري از خواب بيدار شد و از چادر خارج شد و شروع كرد، هاي هاي گريه كردن. من به خودم گفتم؛ نكند از من ناراحت است ويا گرفتاري و مشكلي دارد‌. پيش او رفتم و دل‌جويي كردم‌. او نمي‌توانست، جلوي خود را بگيرد و همين طور كه گريه مي‌كرد مي‌گفت‌: « همين الان در خواب ديدم كه امام حسين(ع) خودش دارد، صحن و سرايش را جاروب مي‌كند و گلاب مي زند، گفتم: « حسين جان؛ مگر شما اين قدر غريب و تنها هستي كه خودت صحن و سرا را جاروب مي كني؟
آن حضرت فرمودند‌: نه؛ من خودم جاروب مي‌كنم و گلاب مي زنم، چون مهمانان عزيزي براي من مي‌رسند‌. گفتم: « اين مهمان‌ها چه كساني هستند‌؟ فرمودند‌: اينها پاسداران و رزمندگاني هستند كه امشب مي‌آيند‌». همان شب مرحله‌ي اول عمليات بدر درهور العظيم شروع شد‌ و تعدادي از رزمندگان به فوز شهادت و ديدار امام حسين(ع) نايل گرديدند‌.
ميبد ـ سيد احمد حسيني كافي آباد

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

موش سنگر(شعری برای شاه بغداد)


در ارديبهشت 1365 ش از سوي بسيج سپاه منطقۀ زاهدان به همراه گروهي از دانشجويان مركز تربيت معلّم شهيد مطهّري به جبهه اعزام شدم . پس از چند روز استقرار در مقرّ پشتيباني لشكر ، به منطقۀ هور العظيم رفتيم . براي رسيدن به خطّ مقدّم بايد حدود 60 كيلومتر راه را با قايق هاي لنديگراف ، از ميان نيزارها و چولان ها طی می کردیم .
سنگرهاي ما از جنس پل هاي خيبري و روي آب شناور بود و در هر سنگر هفت نفر مستقر بوديم . فاصلة ما با سنگرهاي كناري 200 تا 300 متر بود و فاصلة سنگر ما تا خشكي به دهها كيلومتر مي رسيد . در آنجا موش ها بسيار زياد بودند كه شب از ني ها بالا مي رفتند وگاه از روي سرو صورت رزمندگان كه خواب بودند عبور مي كردند و لباس ، كوله پشتي وگوني سنگر را مي جويدند . پس از مدّتها متوجّه شديم

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

تصویری از شهید صدوقی







بچّه هاي درس خوان

براي نخستين بار با كاروان راهيان كربلا به جبهه اعزام شدم . تعداد زيادي از دوستان با هم بوديم . پس از استقرار بسيجيان و سازماندهي فوراً چادرهاي آموزش درسي نيز مستقر شد و آمادة تدريس به دانش آموزان بسيجي شديم . من افرادي را مي شناختم كه پيش از رفتن به جبهه از مدرسه و درس گريزان بودند ، ولي در آنجا پس از آموزش نظامي به طور منظّم با علاقة فراوان در كلاسهاي درس حاضر مي شدند و شب ها در چادر كه با نور فانوس روشن بود ، به مرور درسها مي پرداختند . بعضي از آن افراد مي گفتند كه ما نمي دانيم چرا در محلّ خودمان پيش از اعزام به جبهه علاقه اي به درس نداشتيم ، ولي الآن نمي توانيم درس و معلّم را رها كنيم و علاقه مند به تحصيل شده ايم و جبهه ما را درس خوان كرده است !
ناحيه 1 يزد ـ ايرج اسدي

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

سنگر دعا


در خط عملياتي خيبر بوديم و با چند تن از دوستان و همكلاسي‌ها دركنار هم بوديم. هنگام خواندن دعا، هم ديگر را دعوت مي‌كرديم‌. يك شب در سنگر‌ما، دعا بود وبسيجي‌هاي ديگر سنگرها نيزدعوت ما بودند،. بعد از پايان دعا و پذيرايي، حدود ساعت 11 شب، دوستان خداحافظي كرده و به‌طرف سنگرهاي خودشان رفتند، اما بعد از چند دقيقه سه تن از دوستان برگشته و گفتندكه : « سنگر ما گم شده است‌». در وهله‌ي اول، فكر كرديم شوخي مي كنند، ولي مشخص شد كه هيچ اثري از سنگر آنها نيست. سنگر در اثراصابت موشك‌هاي عراقي، با خاك يكسان شده بود و اين خود مانند معجزه‌اي بود.
صدوق ـ حسين نصيريان
کتاب مسافر ملکوت

شهید صدوقی و استاندار طاغوتی

در زمان طاغوت، استانداری به یزد آمده بود که وزنه بردار هم بود و شاخ و شانه می کشید. روزی کسی را نزد آیت الله شهید صدوقی فرستاد که من روزی بیست لیتر شیر می خورم و 120 کیلو وزنه برمی دارم و خلاصه آدم عادی نیستم که بشود هر حرفی را درباره ام زد. حاج آقا پاسخ او را به جمع و منبر خودشان احاله دادند و در شبی که مسجد شلوغ هم بود، بالای منبر گفتند: «دولیت علیّه برای ما استاندار وزنه برداری فرستاده که به ادعای خودش روزی 20 لیتر شیر می خورد و 120 کیلو وزنه بر می دارد. بهتر بود دولت به جای او، برای ما یک گاو می فرستاد که روزی 50 لیتر شیر بدهد و 50 کیلو بار ببرد که برایمان مفیدتر می بود.

(ماهنامه شاهد یاران، شماره 34، صفحه 13 )

http://www.inn.ir

ژ3 (چهار لول ابتكاري)


در خط نفت شهر در ارتفاعات مشرف به نفت خانه‌ي عراق، مستقر بو‌ديم و من به‌عنوان فرمانده دسته‌ي يكي از گردان‌هاي قدس شهيد رجايي انجام وظيفه مي‌كردم. درمدت پدافندي، مهمات سهميه‌بندي بود‌. مثلا روزي 20 فشنگ ژـ3 و دو گلوله‌ي خمپاره‌ي 60 داشتيم‌ و فشنگ تير بار ژـ3 هم كمي از وضعيت بهتري برخوردار بود‌ و روزي 3 عدد گلوله آرپي جي جنگي هم به ما مي‌دادند‌. براي اينكه از اين مهمات بهتر بهره‌برداري كنيم‌ و يك گردنه‌ي استراتژيك را حفظ كنيم‌، كمتر تير اندازي مي‌كرديم‌. همين صرفه جويي باعث شده بود كه زاغه‌ي مهمات ما، هميشه پر باشد و براي اينكه دشمن پي به محدود بودن مهمات و سلاح‌هاي ما نبرد، فشنگ‌هاي رسام تير بار را از نوار در مي‌آورديم و درخشاب ژـ3 قرار مي‌داديم و دواسلحه‌ي ژـ3 را جفتي وكنار هم، روي تخته ثابت كرده بوديم و دو اسلحه‌ي ديگر نيز از پائين به‌صورت 4لول ضد‌هوايي در آورده و ماشه‌ها را نيز به‌هم متصل كرده و شليك مي‌كرديم. 4 گلوله رسام همزمان شليك مي‌شد‌ و عراقي‌ها را به تعجب وا داشته بود كه بارها تيم‌هاي گشتي، جهت شناسايي اين سلاح اعزام كردند و موفق نمي‌شدند. هر روز سپيده دم با 106، به‌جان آن سنگري كه از آن اين سلاح شليك مي‌شد، ‌افتا ده، بارها با گلوله‌هاي تانك سنگرهاي ايزايي ما را كه شبانه درست مي‌كرديم مي زدند و آتش اين سلاح خاموش نمي‌شد. كار با اين سلاح ابتكاري براي بچه‌ها، سرگرمي جالبي شده بود‌.

بهاباد ـ حسين نيك خواه