سال 1362، در جبههي سومار از طرف فرماندهي گردان، مأموريت گشتي شناسايي، جهت برآورد نيروها و معبرهاي نفوذي دشمن زبون، به حقير و چند تن از همرزمان از جان گذشتهام، واگذار شد. در هنگام انجام گشت، مينها را خنثي نموده و خود را به سنگرهاي دشمن رسانديم. پس از انجام مأموريت همگي سالم باز گشتيم. بعد از استراحت كوتاهي، جهت گزارش كار و بررسي اوضاع منطقه به سنگر فرماندهي رفتيم. در آنجا 9 نفر از فرماندهان گردان و گروهانها جمع بودند. ناگهان سروصدايي بلند شد. در همين حين شليك گلولههاي ايذايي دشمن شروع شده بود. از سنگر جلسه بيرون آمديم، تا علت سر و صدا را جويا شويم. گويا شتر مرغي سفيد رنگ و درشتي وارد خط شده بود و بچهها به دنبال او سر وصدا و هيا هو كرده بودند. هنوز چند قدمي ازسنگر دور نشده بوديم كه گلولهي خمپارهي دشمن، مستقيماً روي سنگر فرود آمد و سنگر منهدم شد و ما همه يكي از امدادهاي غيبي را با چشم سر و دل ديديم.
بهاباد ـ حسين نيكخواه
بهاباد ـ حسين نيكخواه
کتاب مسافر ملکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر