۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

عمليّات والفجر 8

از يزد به تيپ الغدير اعزام شديم . پس از چند روز يكي از فرماندهان تيپ الغدير به گردان ما آمد و در سخنراني خود گفت : « مي خواهيم براي يك عمليّات ويژه تعدادي از نيروهاي زبدة بسيجي را انتخاب كنيم ، بدانيد كه ديگر اميد بر گشتن نبايد داشته باشيد ، حالا هركس مي خواهد از گردان بيرون بيايد و در طرف ديگر به خط شود ! » از ميان صدو هشتاد نفر شصت نفر بيرون آمدند و در سه ستون به خط شدند . بقيّۀ گردان به خطّ مقدّم رفتند . ما از تيپ الغدير به شوشتر اعزام شديم تا در آنجا آموزش آبي ، خاكي ببينيم . پس از دوماه آموزش از شوشتر به سوي سدّ گتوند براي آموزش غوّاصي حركت كرديم . پس از چندين ساعت راهپيمايي و رسيدن به نقطه اي كه در آنجا آب بود وضو گرفتيم و نماز مغرب و عشا را بجا آورديم . آن گاه با اتوبوسي كه منتظر ما بود به گتوند رفتيم . شب به گتوند رسيديم . همان شب با قايق به آن طرف سد كه مقرّ ما بود رفتيم . از روز بعد آموزش غوّاصي ما شروع شد . پس از چند ماه آموزش و كوهنوردي ورزيده و براي عمليّات آماده شده بوديم .
براي آخرين خداحافظي و تجديد روحيّه به ما مرخصي دادند و به يزد آمديم . پس از چند روز دوباره به گتوند بر گشتيم و پس از مدّت كمي آموزش براي شناسايي منطقۀ عمليّاتي و انجام عمليّات به خرّمشهر اعزام شديم . در آنجا با فرماندهان گروهان و دسته ها براي شناسايي منطقه اي كه مي خواستيم عمليّات انجام دهيم به خط رفتيم و با بچّه هاي اطّلاعات ، عمليّات كه شناسايي منطقه را به عهده داشتند همراه شديم .
در آن عمليّات من سر گروه يك گروه 24 نفري بودم . بايد محور عمليّاتي را مي ديدم كه شب عمليّات گروه خودم را به خوبي هدايت كنم . در همان شب من با دو نفر از بچّه هاي اطّلاعات از طريق غوّاصي خودمان را به آن طرف اروند رود رسانديم . محور عمليّات را به من نشان دادند و بعد آرام و بي سر و صدا به سمت خطّ خودمان حركت كرديم .
فرداي آن روز نيروها را به خط آوردم و نقطه اي را كه شب بايد عمليّات انجام دهيم به آنها نشان دادم . محلّ عمليّات ما از اسكلة خرّمشهر و اروند رود بود . در كنار اسكله نيمي از كشتي ايراني كه اوايل جنگ ، عراقي ها آن را مورد هدف قرار داده بودند زير آب بود و اين كشتي از ما در برابر ديد نيروهاي دشمن محافظت مي كرد .
اروند رود عميق و جزر و مدّ دريا روي آن اثر مي گذاشت . هنگام مد آب رودخانه بالا مي آمد و هنگامي كه جزر مي شد آب رودخانه با سرعت حدود 70 كيلومتر به طرف دريا مي رفت . ما بايد موقع عمليّات در حالت بين جزر و مد حركت مي كرديم . گروه من به چهار دستة شش نفره تقسيم و هدايت هر دسته به عهدة يكي از نيروهاي اطّلاعات گذاشته شد تا آنها را به آن طرف رود هدايت كنند .
شب عمليّات اوّلين دسته كه خودم ، يك نفر از بچّه های اطّلاعات و دو نفر تخريب چي بوديم از پشت كشتي با لباس غوّاصي به اروند رود رفتيم و عمليّات را شروع كرديم . آن شب هوا ابري بود . ما به وسط اروند رود كه رسيديم لطف خداوند شامل حالمان شد و باران ، اين رحمت الهي شروع به باريدن كرد . دشمن ديگر فكر نمي كرد كه نيروهاي بسيجي بتوانند عمليّات انجام دهند . امواج اروند رود ما را به بالا و پايين مي برد و ما به طرف مواضع دشمن پيش مي رفتيم . وقتي به آن طرف رودخانه رسيديم ، به وسيلة بي سيم به گروه ها اطّلاع داديم و آنها در مدّت زمان معيّن به ما ملحق شدند . در اين زمان تخريب چي ها با سيم برهاي خود سيم هاي خاردار را يكي پس از ديگري بريدند و راه را براي ما باز می كردند . پس از باز شدن معبرها داخل محور شديم . براي هماهنگي عمليّات كه ساعت معيّني داشت ، مدّتي در آبهاي سرد اروند رود داخل سيمهاي خاردار كه دو طرف معبر را پوشانده بود در انتظار مانديم .
با فرماني كه از بي سيم به ما داده شد عمليّات را آغاز كرديم . من اوّلين نفري بودم كه از يك سنگر عراقي بالا رفتم و به داخل كانال دشمن پريدم . يكي يكي بچّه ها دنبال من به داخل كانال آمدند . هفت نفر از نيروها با من همراه شدند و بقيّه با معاون من به طرف راست كانال رفتند . در آن لحظه كه ما وارد كانال شديم يك عراقي از سنگر بيرون آمد و رگباري به طرف ما گرفت و فرار كرد . من يك نارنجك به سنگر او پرت كردم ، ولي منفجر نشد . همان عراقي نارنجكي برداشت و به طرف ما آمد كه من با شلیک چند تير او را كشتم . سپس به طرف سنگري كه يك تك لول 5/14 ميليمتري در آن بود حمله كرديم و آنجا را گرفتيم . يكي از برادران بسيجي در اين درگيري مجروح شد . آن بسيجي مجروح را در آن سنگر گذاشتيم و براي گرفتن بقيّة خط تا رسيدن به نقطة آخر شروع به پيشروي كرديم .
همين طور كه جلو مي رفتيم در سنگرهاي تجمّعي دشمن كه در خواب بودند نارنجك مي انداختيم و سنگرهاي دشمن را يكي يكي فتح مي كرديم .
به هنگام پيشروي ، من چند متري از بچّه هاي گروه خودم جلو بودم كه در كنار سنگري يك كابل برق ديدم . به ما گفته بودند اگر سيم برقي ديديد آن را با سر نيزه قطع كنيد ، زيرا ممكن است برق مربوط به بشكه هاي فوگاز ، (نوعي مواد آتش زا و مخلوط با اكسيژن که در زير آب هم مي سوزد) ، باشد . من با سرنيزه شروع به بريدن كابل كردم . در اين هنگام يك عراقي كه متوجّه من شده بود و هنوز نمي دانست ايراني ها حمله كرده اند ، در چند متري من ايستاد و با تعجّب به من كه لباس غوّاصي پوشیده بودم نگاه مي كرد . من فرصت برداشتن اسلحه كه در كنارم بود نداشتم و در همان حال سر نيزه را با آخرين سرعت به طرف او پرتاب كردم . او خود را به سرعت به گوشه اي پرت و از پشت ديواري فرار كرد . اسلحه را برداشتم و آرام آرام به طرف ديوار و خرابه ها پيش رفتم و از پشت ديوارها شروع به پيشروي كردم .پس از طيّ چندين متر در سكوت و تاريكي ديدم چيزي در چند متري تكان مي خورد ، اسلحه را آماده كردم و ساكت و آرام پيش رفتم که متوجّه الاغي شدم که مشغول علف خوردن بود . حس كردم در آن نزديكي نبايد كسي باشد . از آنجا گذشتم و بالاي يك سنگر تجمّعي دشمن رفتم . جلو آن سنگر عراقي ها كه تازه متوجّه عمليّات ما شده بودند ، با آرپي جي و خمپاره و ديگر سلاح ها به طرف خرّمشهر شليك مي كردند . دو نفر كه در سنگر خمپاره انداز بودند متوجّه من شدند . به دليل كمبود فشنگ چند تير پياپي به طرف آنها شليك كردم و در جايي ديگر در پشت سنگر مخفي شدم . در همان لحظه در جايي كه من بودم عراقي ها يك نارنجك پرتاب كردند كه منفجر شد . بچّه هاي گروه از داخل كانال به من رسيدند و چون روي زمين دراز كشيده بودم مرا نشناختند . يكي از آنها اسلحه اش را به طرف من گرفت و گفت : « كي هستي ؟ دست ها بالا ! » سريع گفتم : « من هستم شليك نكن . » سپس گروه با من همراه شدند . در مسیر چند سنگر بود كه راه را به صورت مار پيچ در آورده بود . ما چند نارنجك پشت اين سنگر ها انداختيم . رزمندگاني كه با قايق اين طرف آمده بودند هم به ما ملحق شدند . هيچ كس جرأت رفتن از اين راه مارپيچ را نداشت . من دو نارنجك برداشتم و سينه خيز حركت كردم . پس از اينكه از اين راه ها گذشتم ديدم عراقي ها از وحشت همه چيز را گذاشته اند و فرار كرده اند . من بر گشتم و بچّه ها را به جلو هدايت كردم . پس از چند دقيقه پيشروي ، به نقطة مورد نظر رسيديم و كار گروه غوّاص تمام شد . صبح روز بعد من اسلحه ام را برداشتم و به كانالهاي دشمن رفتم كه يك نفر جلو من ايستاد و دستهايش را بالا آورد . وقتي لباسهايش را ديدم كه خيس و خوني است متوجّه شدم عراقي است و شب جان سالم به در برده است . ما او را به پشت خط انتقال داديم . سپس با گروه خود به عقب بر گشتيم .

ناحيه 2 يزد ـ محمّد رضا محمّد حسيني
نقل از کتاب نور سبز