۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نجات غول آهنین (قسمت دوم)

از آنجا كه مي‌بايست زنجير را معكوس بچرخانيم تا هلي‌كوپتر،كم‌كم داخل قايق رفته و زنجير اصلي كه به قلّاب متصل بود، آزاد شود و هلي‌كوپتر در قايق‌ها شناورگردد، با خوشحالي شروع كرديم. اما هرچه هلي‌كوپتر پايين‌تر مي‌رفت قايق‌ها هم، به‌طور هم زمان در آب فرو مي‌رفتند.
من براي تماشاي لحظه‌ي شناورشدن هلي‌كوپتر، از قايق پايين‌ آمدم وكنار آن در داخل آب ايسـتادم و نحوه‌ي فرورفتن قايق‌ها را به داخل آب، كنترل مي‌كردم. هرلحظه منتظر بودم كه فرورفتن قايق‌ها در آب تمام شود و هلي‌كوپتر، داخل قايق‌ها، به‌سمتي كه دُم هلي‌كوپتر بود، قرارگيرد تا قلابِ زير هرم نيز آزاد شود. درادامه‌ي كار، چون بر اثر سنگيني دُم هلي‌كوپتر، به يك سرِ قايق‌ها، فشار وارد شده بود، قايق‌ها اين سنگيني را تحمل نكرده و آب به درون قايق‌ها سرا زير شد. قايق‌ها، در آب غوطه ور شدند و اين يعني شكست عمليات اما ناگهان فكري در ذهنم خطور كرد.با هم هلي‌كوپتررا مجدداً بالا كشيده و با كلاه آهني‌هاي خود آب داخل قايق‌ها را خالي كرديم. در همين حال به‌يادم آمد كه چند پل خيبري كنار ساحل شناورند. پل‌هايي كه اول شب روي آنها نماز خوانديم. با كمك بچه‌ها، بعد ازچند دقيقه، سه عدد ازآنها را آورديم، روي هم گذاشتيم. بعد پل‌ها را زير دُم هلي‌كوپتر قرارداده و با طناب محكم بستيم.
شرايط گذشته دوباره مهيـا شده بود، به‌اضـافه اينكه پل‌هاي خيبـري مي‌بايست، وزن دم هلي‌كوپتر را تحمل كنند و با محاسبات قبـلي، قايق‌ها نيز سنگيني خود هلي‌كوپتر را تحمل مي‌كردند.
زنجيررا چرخانديم تا هلي‌كوپتر كه دربالاترين سطح قرار گرفته بود، كم‌كم روي قايق‌ها وپل‌ها پياده شود. مثل دفعه‌ي قبل، من در كنار قايق‌ها قرارگرفتم. لحظات پرشور و غير قابل وصفي بود. قلب‌ها به تپش افتاده بود و دل‌ها درعطر ياد ائمه‌ي اطهار عليهم السلام، اميدوار و درتب و تاب بود.
آن شب نوراني ـ 24 اسفند 1365ـ مصـادف با شب ولادت اميـر المؤمنين ‌و مولود كعبه حضرت علي عليه السلام بود و ما چقدر به آقا متـوسل ‌شديم، تا ‌كار با موفقيت به پايان برسد .
دقيقاً به ياد دارم، شايد حدود5 يا 6 سانتي‌متر بيشتر نمانده بود تا قايق‌ها در آب فرو روند كه يكي از بچه‌ها از بالاي هلي‌كوپتر فرياد زد، زنجير متصل به هلي‌كوپترآزاد شد. اين خبرخوشحال كننده، به اين معني بود كه الان هلي‌كوپتر، با آن هيكل غول آسا و وزن چند تُني‌اش، كاملاً بر روي آب شناور است. لحظه‌ي عجيبي بود. يك‌شب طولاني زمستان در دل آب، هواي سرد و زير آتش پراكنده دشمن، با طرح‌هاي تجربه نشده و ابتكاري بچه‌ها ، و دست آخر، نتيجه‌ي خوب گرفتن بسيار شادي آفرين است.
در آن لحظه، با خود گفتم؛ كار تمام شد ولي ادامه‌ي جريان چيز ديگري مي‌گويد. با توجه به حساسيت كار، وزن سنگين، ارتفاع زياد و بي قواره بودن هلي‌كوپترـ كه حالا روي دو قايق و چند پل خيبري بر روي آب شناور است ـ دقت فراوان لازم داشت تا نتيجه‌ي تلاش و فعاليت ما از بين نرود. چون اگر تعادل و توازن هلي‌كوپتر به‌هم مي‌خورد، واژگون شدن آن حتمي بود و احتمال اينكه حتي بچه‌ها هم زير آن گير افتاده و زير آب خفه شوند زياد بود‌.
در دل آن شب مبارك، پيروزي وموفقيت خود را نزديك مي‌ديديم، با ذكر صلواتي بسيار بلند، بچه‌ها روحيه‌ي تازه‌اي گرفته و آرام آرام هلي‌كوپتر را از زير سه‌پايه‌ي هرمي‌شكل درآورديم و به‌طرف ساحل حركت كرديم. مشكل بزرگ اين بود كه زير پاي ما، ميدان مين بود و هر لحظه احتمال انفجاريكي از مين‌ها وجود داشت. حتي من چند بار كه آهسته و رو به جلو قدم بر مي‌داشتم، احساس‌كردم، درلاي لجن‌هاي زير آب، پايم به چيزهايي برخورد كرد و حتي يك‌بار، مين سبدي ضد خودرو را آهسته با پايم به كناري زدم.
به هر تقدير؛ با لطافت وظرافت هرچه تمام‌تر قايق‌ها را به‌طرف ساحل هُل داديم و كنار ساحل پهلو گرفتيم. چندين ساعت كار طاقت‌فرسا در شرايط بحراني، بچه‌ها را سخت خسته كرده بود.
نيروها براي استراحت و خواب به سنگرهاي اطراف رفتند. جرثقيلي كه از اول شب، همراه ما آمده بود، اكنون آماده بود تا هلي‌كوپتر را از روي قايق‌ها بلند كرده و حمل كند. من و حميد دستا، بايد كار را تمام كنيم.
جرتقيل روي ساحل ايستاده و دكل خود را به سمت پره‌ي هلي‌كوپتر آورده بود. من روي هلي‌كوپتر،كنار شافت اصلي پره‌ها ايستادم، قلّابِ جرثقيل را به هلي‌كوپتر وصل كردم وگفتم: « آماده است.»
ازاقبال بد ما، مشكل ديگري پيش آمد. جرثقيل قدرت بلندكردن هلي‌كوپتر را نداشت. براي آنكه كمي قدرت بيشتري پيدا كند، مجبورشد بازويش را جمع‌تر كند كه امكان به هم خوردن تعادل هلي‌كوپترو واژگون شدن آن وجود داشت. در حالي كه هلي‌كوپتر بلند مي‌شد، جك‌هاي نگه‌دارنده جرثقيل، درزمين خاكي و نم ساحل فرو رفت كه مجبور شديم الوار زير آنها بگذاريم تا مقاومت كنند وقتي زير جك‌ها را محكم كرديم، دوباره جرثقيل خواست هلي‌كوپتر را بلند كند كه به علت وزن زياد هلي‌كوپتر، كاملا كج شد، به‌گونه‌اي كه چرخ‌هاي طرف مقابل هلي‌كوپتر از زمين بلند شد و يك‌بار ديگر هلي‌كوپتر درقايق جا به جا شد.
لودري در نزديكي ما، مشغول خاكريز زدن بود او را صدا كرديم. لودر در طرف مقابل ايستاد و با بيل خود پشت جرثقيل را فشار داد تا موقع بلند كردن هلي‌كوپتر، مانع بالا آمدن آن شود. جرثقيل آماده بود كه هلي‌كوپتر را بلند كند.
در حين جا به جايي‌ها، ما قلاب را از هلي‌كوپتر جدا كرده بوديم. من بالاي هلي‌كوپتر ايستاده بودم كه متوجه صداي شُر شُر آب شدم، دقت كردم، ديدم كه به علت به هم خوردن تعادل هلي‌كوپتر، يكي از قايق‌ها كه درطرف مقابل ساحل بود، درحال پر شدن از آب است و معلوم بود كه وقتي يك قايق به زير آب فرو برود و ديگري روي آب بماند، قطعا هلي‌كوپتر واژگون مي‌شود.
خودم را آماده كردم تا وقتي هلي‌كوپتر درآب سقوط كرد، وسط آب بپرم تا زير آن نمانم. درست چند لحظه قبل از پريدن، متوجه شدم قايق به ته آب رسيد وكج شدن هلي‌كوپتر متوقف شد. يك از اسكي‌هاي هلي‌كوپتر، درقايق روي آب و در كنار ساحل بود و اسكي ديگر، در قايقي بود كه اكنون زيرآب رفته بود و هلي‌كوپتر هم در حالتي بود كه اگر كمي طرف مقابل ساحل سنگين‌تر بود واژگون مي‌شد.
از پريدن منصرف شدم . روي باله‌ي كوچكِ سمتِ ساحل ايستادم تا طرف ساحل، لااقل به اندازه وزن من سنگين‌تر باشد و در همان حال زنجير را به قلاب جرثقيل بستم و به راننده جرثقيل گفتم كه اين دفعه هرطور شده، بايد هلي‌كوپتر را بلند كند. اگر جا به جا شود و موفق نشود، واژگون خواهد شد.
رثقيل بعد از چند بار جا به جا شدن و محكم شدن جك‌هايش و فشار بيل لودركه طرف مقابلش را از بلندشدن باز مي‌داشت، آماده بود تا هلي‌كوپتر را از درون قايق‌ها به‌راحتي بلند كند و با اولين اقدام هم اين‌طور شد و هلي‌كوپتر را بلند كرد و بالاي سرخود آورد و دوباره مشكلي تازه!!
وقتي جرثقيل خواست اسكي‌ها را بر پشت خود بگذارد، دماغه هلي‌كوپتر كه حدود سه متر از سر اسكي‌ها جلوتر است، به كابين جرثقيل گير مي‌كرد. براي حل اين مشكل، قرار شد كه آن را به طور مورب قرار دهيم تا دماغه از يك طرف جرثقيل بيرون باشد و دم هلي‌كوپتر از طرف ديگر. اما چون دُم هلي‌كوپترچند متري بلند بود به خاكريز كنار جاده، برخورد و آن را از تعادل خارج مي‌كرد.
حـدود300 متر از مسير را با سختي طي كرديم، درحالي كه اسكي‌هاي هلي‌كوپتركاملاً روي كف جرثقيل نبود و از آن طرف، دكل جراثقال نيز از بالا هلي‌كوپتر را تقريباً را نگه مي‌داشت، در يك حالت نيمه تعادلي آمديم ولي دُم هلي‌كوپتر نيز، بد جوري به‌خاكريز برخورد مي‌كرد و با آن چاله چوله‌هاي جاده، مشكل دو چندان بود .
هوا در حال روشن شدن بود و ما نتوانستيم بيش از چند صد متر از محل دور شويم و اگر هوا كاملا روشن مي‌شد، كار تمام بود وديده‌بان‌هاي دشمن با ديدن هلي‌كوپتركه به دكل جرثقيل آويزان است، خدا مي‌داند چه حجم آتشي براي ما مي فرستادند.
چون بردن هلي‌كوپتر مقدور نبود، تصميم گرفتيم، آن را دفن كنيم تا با روشن شدن هوا كار دست ديگران و خودمان ندهيم. لودري كه به كمك ما آمده بود، شروع كرد به كندن كف جاده و يك گودال بزرگي آماده شد كه قسمت اعظم هلي‌كوپتر در آن پنهان مي‌شد. هلي‌كوپتر را درون آن گذاشتيم و يك چادر بزرگ نظامي نيز از عقبه آورده و روي آن كشيديم. چند دقيقه اي به طلوع آفتاب نمانده بود كه با عجله براي خواندن نماز به سنگر رفتيم. نمازرا خوانديم و از فرط خستگي، تا بعد ازظهر خواب رفتيم.
آن روز به استراحت گذشت. همين‌كه هوا تاريك شد، جرثقيل را به سوي هلي‌كوپتر فرستاديم. همه چيز آماده بود. جرثقيل ، هلي‌كوپتر را بلندكرده و آماده بود تا هلي‌كوپتر را روي تريلركفي قرار دهد. اما راننده تريلركفي كه از تاريكي و سر و صداي درون خط وحشت كرده بود، حاضر نشد به طرف محل هلي‌كوپتر حركت كند. التماس و خواهش!!، هيچكدام سودي نبخشيد و آخر سر هم گفت: « ترمزهاي كفي خراب شده و الان قفل است و ذره‌اي هم نمي‌توانم حركت كنم.» ناگزير به عقب برگشتيم و از واحد موتوري يك تريلركفي گرفته به‌منطقه آمديم. اين بار نيز چون سر وصداي آتش‌بازي، از خط مي‌آمد، راننده از نزديك‌ شدن به‌منطقه مي‌ترسيد. با هزار مكافات او را به‌خط محور آورديم. عجيب اينكه از زماني‌كه تريـلر دومي به‌خط آمد، تا وقتي كه هلي‌كـوپتر را بارگيري كرديم، دشمن پي در پي آتش مي‌ريخت و جالب‌تر اينكه راننده اصلاً باور نمي‌كرد به داخل منطقه آمده باشد. البته تا حدودي هم غيرطبيعي و جالب بود، زيرا تا آن لحظه كسي تريلركفي هيجده چرخ را در خط مقدم نبرده بود و اصولاً در خطوط مقدم عملياتي نيازي هم به آن نبود. به‌هرصورت؛ درحالي از منطقه خارج مي‌شديم كه طلوع آفتاب نزديك بود. چند كيلومتري از منطقه دور نشده بوديم كه براي نماز صبح توقفي داشتيم. بعد از نماز به طرف اهواز حركت كرديم. به‌يادم ‌آمد كه يكي از دوستان دركابين هلي‌كوپتر نشست و مشغول خواندن قرآن بود وقتي به دژباني اهواز ـ خرمشهر رسيديم، دژبان‌ها اجازه‌ي عبور ندادند. اصلاً شايد اولين باري بود كه هلي‌كوپتر براي عبور نياز به مجوز عبور داشت. بالاخره مجبور شديم، چندكيلومتر به داخل منطقه برگشته و در موقعيت جهاد اكبر مستقر شويم.
از سوي ديگر، بين هوا نيروز و فر ماندهي محترم كل سپاه هماهنگ شده بود و فرمانده تيپ الغدير مامور تحويل هلي‌كوپتر به هوا نيروز شد.
به ياد دارم؛ روي يك تكّه كاغذ معموليِ كوچك نوشته بود:
« بسمه تعالي؛ برادر حاج حسين لطفياني لطفاً هلي‌كوپتر را تحويل سرهنگ خلبان محمد علي جمشيدي بدهيد » امضاء: كاظم مير حسيني
حاجي گفت: حاج كاظم؛ براي ما حواله‌ي هلي‌كوپتر صادر كرده است!. برادر جمشيدي مي‌گفت؛ وزن هلي‌كوپتر 7 تن است و تنها 3000 ليتر بنزين در باك آن بود. آن موقع بود كه فهميديم، چرا جرثقيل دستي كه ظرفيتش 5/2 تن بود اين‌قدر از زنجيرش ناله بلند مي‌شد و ما بدون هيچ ترس و واهمه، كار خودمان را مي‌كرديم، ولي بعداً كه حرف‌هاي برادر جمشيدي در مورد وزن هلي‌كوپتر را فهميديم واقعا ترسيديم. ما وزن تقريبي را 2 تا 3 تن برآورد كرده بوديم.
سرهنگ جمشيدي مي‌گفت‌: كشور‌هاي محدودي هستند كه ، هلي‌كوپتر كُبري دارند. فقط خود آمريكا، اسرائيل و ايران، از آن استفاده مي‌كنند و اين همان هلي‌كوپتري است كه توانست يك هواپيماي دشمن را سرنگون كند. سابقه ندارد هلي‌كوپتر بتواند هواپيما را بزند.
مي‌گفت‌: شاه مخلوع، هلي‌كوپترها را هر كدام به قيمت 6 ميليون دلار خريد و الان 500 ميليون دلار قيمت دارد. البته ديگر به ما نمي فروشند.در حالي كه شماره‌ي روي دُم هلي‌كوپتر را گل مالي كرده بودند، آن را از منطقه بردند وظاهراً چند هفته بعد، پس از بازسازي، همان هلي‌كوپتر براي تقديم لوح تقدير رو بروي ستاد تيپ الغدير فرود آمده بود.
بدين‌طريق؛ يكي ديگر از حوادث بسيجي‌گونه جنگ كه شايد در دنيا سابقه ندارد، اتفاق افتاد وهلي‌كوپتري كه انهدام آن اعلان شده بود، دوباره به پـرواز در آمد تا بتواند از نواميس وكيان كشور بزرگ جمهوري اسلامي دفاع كند.
اردكان ـ محمد صحرايي
مسافر ملکوت