۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نجات غول آهنين(قسمت اول)

بعد از حدود دوماه جنگ تمام عيار، كم‌كم جبهه ‌شملچه به حال عادي خود برمي گشت و مي‌رفت كه نام افتخار آميز عمليات كربلاي پنج همچون ستاره اي برتارك عمليات هاي دفاع مقدس بدرخشد. يك روز با قناسه مشغول تيراندازي بودم كه متوجه حضور چند فروند هلي‌كوپتر درآسمان منطقه شدم. نگاهم را به عقبه نيروهاي خودي انداختم. دو فروند هلي‌كوپتركبري، به‌خط مقدم نزديك مي‌شدند. هنگامي كه بالاي سر نيروها ومحور خودي رسيدند، شروع به شليك موشك به‌سوي نيروهاي دشمن كردند و درمقابل، پدافند ضد هوايي دشمن نيز به‌شدت جواب مي‌داد. براي چند دقيقه صحنه ي عجيبي درآسمان به‌وجود آمد. من كه تا آن موقع كنار خاكريز خودي نشسته و هلي‌كوپترها را مي‌ديدم، شور و التهاب عجيبي تمام وجودم را فراگرفته بود، چون شدت درگيري به قدري زياد بود كه گلوله‌هاي آتشين ضد هوايي دشمن، ازلابه لاي پره‌‌هاي هلي‌كوپتر خودي عبورمي‌كرد و من نيز هر لحظه انتظارسقوط آنها را داشتم و به شجاعت و دشمن ستيزي تيزپروازان هوا نيـروز غبطه مي‌خوردم. كم كم هجـوم هلي‌كوپترها كم رنگ شد و درآسمـان، درحال دورزدن براي برگشت بودند كه يكي از آنها به طور غير منتظره وخيلي سريع، دقيقا درميان دشتي پر از آب و ميدان مين فرود آمد، آن هم فرودي ناقص وشبيه سقوط!.

چند روزگذشت حاج حسين لطفياني ، فرمانده گردان الحديد ، به‌خط آمده بود. به من گفت: « به‌خطِ محور برويم و از هلي‌كوپتر ساقط شده، اطلاعاتي جمع كنيم واگرخدا كمك كند آن را نجات دهيم.» با اين حرفِ حاج حسين، اولين قدم براي نجات اين غول آهني برداشته شد. به محل سقوط رفتيم و براي اجراي طرح نجات آماده شديم. البته هوا نيروز، انهدام هلي‌كوپتر را اعلام كرده بود. سقوط هلي‌كوپتر، در وسط ميدان مين بود. ميداني كه در زيرآب قرارداشت و در ضمن به‌منطقه درگيري نيز بسيار نزديك بود. با اين اوضاع و احوال نجات آن تقريباً غيرممكن مي نمود. اما فرماندهي تيپ، به‌گردان ما كه گرداني فني و رزمي بود، ماموريت نجات را محول كرده بود. نزديك ترين فاصله تا خشكي حدود دويست متر بود و ما مي بايست لاشه‌هاي هلي‌كوپتر را، تا خشكي مي‌آورديم و بارگيري كرده و به عقبه نيروهاي خودي انتقال مي‌داديم.
در مرحله اول يك تيم دونفره مامورشد تا خصوصيات هلي‌كوپتررا براي ما بيآورد. آنها با لباس‌هاي غواصي ـ كه از سردي آب كم مي‌كردند ـ به طرف هلي‌كوپتر رفته و بعد از برگشت، نوشته‌اي به دست ما دادند مبني بر اينكه مثلاً طول هلي‌كوپتر14متر، ارتفاع 7/2 متر، طول اسكي هاي آن 5/3 متر، فاصله عرضي دو اسكي هلي‌كوپتر از هم 3/2 متر و… ‍
اين ارقام و آمار، كاررا مشكل مي‌كرد. غولي كه وسط ميدان مين، گير افتاده بود، خيلي بزرگتر از آن حدي بود كه ما فكر مي‌كرديم. جلسه اي تشكيل شد. هركسي يك حرفي زد وطرحي ارايه داد. يكي از طرح ها اين بودكه با سيم بكسل آنرا تا كنار ساحل بكشيم. البته عيب اين طرح اين بود كه خطر انفجار مين ، شعله ور شدن ، انهدام كامل يا واژگون شدن هلي‌كوپتر جدي بود.
طرح ديگر اين بود كه آن را از آنجا به آرامي بلند كرده و با قايق ، به حالت شناور از منطقه بيرون ببريم. آخرين طرح اين بود كه آن را با آچار واره و برش با هوا، قطعه قطعه كرده و با قايق به ساحل حمل كنيم. در اين ميان طرح هاي ديگري نيزمطرح شد كه چندان قابل توجه نبود. درپايان جلسه بعد از بحث وتبادل نظر نتيجه اين شد كه آن را با قايق و به حالت شناور به عقبِ جبهه بياوريم، اما حمل هلي‌كوپتر به آن بزرگي، آن هم با قايق، وسط ميدان مين، با ارتفاع 2 متري آب، زمستان سرد و زيرآتش پراكنده دشمن بسيار مشكل بود، ولي همت بلند بچه‌ها وطرح هاي ضربتي بسيجي وار و لطف خدا را نمي‌توان ناديده گرفت.
وسايل كار فراهم شد. سه لوله 6 متري به قطر حدود10 سانتي‌متر به صورت هرم كه راس آنها به هم وصل مي‌شد، دو قايق فلزي عراقي، يك دستگاه جرثقيل دستي 5/2 تني، يك جرثقيل بنز ده تن و يك تيم هفت يا هشت نفره كه براي مقابله با سر ماي سخت زمستان لباسِ غوا صي پوشيده بودند، مجموع وسايل ما و نيروهاي ما را تشكيل مي داد.
هـوا كه تاريك شد. بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء وارد آب شديم. كنار ساحل، يك پلِ شناور خيمه اي به‌اندازه‌ي 5/1×2 مترشناور بود كه روي آن نمازخواندم. اواسطِ نماز يكي از خمپاره‌هاي سرگـردان دشمن زوزه كشان به طرفم آمد. آنچنان ناگهاني و پر صدا كه فرصت هرگونه حركتي از من سلب كرد. خمپاره، درست پشت سـرم در گوشه اي از سـاحل نشست و صداي شلپ وشلپ كردن‌ گل‌هاي ساحل، داخل آب به‌گوش مي‌رسيد. مقداري ازگِل هم روي پل و لباسم ريخت. به حول و قوه‌ الهي اولين خطرجدي با عمل نكردن آن خمپاره رفع شد و آن حادثه هم يكي از ده‌ها اعلاني بود كه بر بي‌لياقتي من، براي رسيدن به فوز عظماي شهادت فريادمي زد.
كم كم بچه‌ها آماده حركت شدند. جرثقيل بنزي كه وسايل ما را آورده بود، قايق ها را داخلِ آب گذاشت و وسايل ديگر را داخل قايق ها گذاشته و به طرف هلي‌كوپتر به را افتاديم. چند دقيقه طول كشيد تا كنار هلي‌كوپتر رسيديم. ازتعجب مات ومبهوت ماندم. تا آنروز هيچ گاه از نزديك، هلي‌كوپتر را نديده بودم. هلي‌كوپترهاي درحال پرواز هم كه به اين بزرگي نبودند!. در اولين نگاه، برآورد من كاملاً نااميد كننده بود و كار را غير ممكن نشان مي‌داد. خدا حاج حسين را حفظ كند، قبل از بهبودي كامل، با دست نيمه كنده اش به‌منطقه آمده بود وبه همين خاطر نمي‌توانست داخل آب بيايد. او از كنارساحل ما را هدايت مي‌كرد. درآن سكوت شب و روي سطح آب، به‌سختي‌ صدايش به من مي‌رسيد. از آنجا كه پيام‌هايمان‌ را با فرياد رد و بدل كرده بوديم، درهمان ساعت اوليـه‌كار،‌ صدايمان‌ گرفت . ازسوي ديگر چون حاج حسين، با وجود هواي نمور و سرد منطقه، دستش با مشكل مواجه ‌شده بود، داخل يكي از سنگرهاي كنارساحل رفت و ما را به‌حال خود رها‌كرد. البته طرح‌كامل نجات در ذهن ما بود.
به‌هر طريقي بود، كار را شروع كرديم. درقدم ‌اول، لوله‌هاي6 متري را به حالت هرم بالاي‌ سـر ‌هلي‌كوپتر و به‌حالت‌‌ خيمه‌اي سـوار‌كرديم و با آويزان كردن جرثقيل 5/2 تنيِ دستي، به راس هرم، قلّاب جرثقيل را با زنجيري به پره‌ها كه مركز ثقلِ هلي‌كوپتر بود، متصل نموديم وزنجير دوار را به چرخش در آورديم. هلي‌كوپتر، آرام از كف آب، چند سـانتي‌متر بلند شد. بدنه‌ي سنـگين چند تُني، چون درآب شناور بود، انگار سبك بود و‌‌ هـرچه ما بيشتـر، آن‌‌ را ازآب بالا مي‌كشيـديم، سنگين‌تر مي‌شد. بعد از اينكه لاشه‌ي هلي‌كوپتر، مقداري از آب بيرون آمد، متوجه شـدم‌ قبل‌‌ از ‌اينكه‌ اسـكي‌هاي‌ هلي‌كوپتر‌، ازآب ‌بيرون ‌بيايد تا بتوان قايق‌ها را زيراسكي‌ها برد، هلي‌كوپتر به انتهاي هرم‌، گيرخواهد كرد وكار ناتمام مي‌ماند. مشكل، فقط كوتاه بودن پايه‌هاي فلزي بود. شرح ما وقع را به اطلاع حاجي رسانديم. ايشان سه تكّه لوله‌ي 2 متري ديگر را ازعقبه برايمان فرستاد. البته يكي دوساعت طول كشيد تا لوله‌ها رسيد. دوباره هلي‌كوپتر را زمين‌گذاشتيم وپايه‌ها را بلنـدكرده و به هركدام يك لوله 2متري اضافه‌كرديم كه با اين حساب ارتفاع هرم از كف آب 8 متري شد. اين‌طور حساب كرده بوديم كه وقتي هلي‌كوپتر به ‌زير هرم برسد، چون ارتفاع آن حدود3 متر بود و2 متر پايينِ آن آب وجود داشت، حدوداً بين سطح آب واسكي ها حدود نيم متري فاصله مي‌ماند‌كه آن فاصله هم، با قايق‌ پر ‌مي‌شد وكار درست پيش‌خواهد رفت.
با نصب پايه جديد كه 2 متربلندتر بود، كشيدن هلي‌كوپتر به طرف بالا شـروع شد.‌‌ هر چه‌ هلي‌كوپتر ‌ازآب بيشتـر بيـرون ‌مي‌آمد، وزنـش‌ سنگين‌تر ‌مي‌شد‌ و اين مشكل‌ادامه يافت‌ تا حدي كه حتي پنج نفري توان كشيدن زنجير جرثقيل را نداشتيم. چند ساعت كشيدن زنجير جرثقيل، دست‌ها‌ي همه را پر ‌از تاول‌ كرده ‌بود وقتي هلي‌كوپتر به بالا‌ ترين حد خود رسيد، فاصله اسكي ها، وسط آب كمتر ازنيم متر بود، كه البته بردن قايق ها به زير اسـكي‌هاي هلي‌كوپتر‌ به فاصله بيشتري نياز داشت. با مشكل مواجه شديم، اما دو قايق كه قبلاً به هم لولا شده بودند را به زير اسكي‌ها برديم. چون فاصله كم بود، من دريكي از قايق‌ها و شهيد مهندس‌حسين‌جعفري‌‌ نيزدر قايقي‌ ديگر ايستاده و شانه‌هايمان رازير بال‌هاي‌هلي‌كوپترگذاشتيم و با فشار پا قايق‌ها را همزمان درآب فروكرديم. بچه‌ها هم، قايق‌ها را به‌زير ‌اسكي‌ها هدايت كردند. زير اسكي‌ها نيز چند جعبه‌ي مهمات گذاشتيم و آنها را كاملاً تنظيم كرديم. به خيال خودمان، كار تمام شده بود.
قسمت دوم
اردكان ـ محمد صحرايي
مسافر ملکوت