۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

تأثر يك رزمنده

يك روز در منطقة عمليّاتي دهلران تصميم گرفتيم با همسنگرانمان به ديدن دوستان گردان مجاور برويم . ناگهان هواپيماهاي دشمن شروع به بمباران هوايي كردند و ما براي دفاع از خود به سرعت ميان صخره هاي اطراف پنهان و از تير رس مستقيم و تركش هاي احتمالي دشمن دور شديم . بمباران دشمن هنوز ادامه داشت و ما پس از مدّتي توانستيم خود را به سنگر دوستانمان برسانيم . در حال احوالپرسي و ديدن اوضاع و احوال منطقه بوديم كه ناگهان هواپيمايي بالاي سرمان مشاهده كرديم كه به سرعت به طرف ما آمد و موشكي را به طرف سنگرمان شليك كرد . در اين لحظه همه پراكنده شدند و در سنگرها پناه گرفتند و براي لحظاتي منتظر بودند . سر انجام موشك منفجر و صداي مهيبي بلند شد ؛ به طوري كه گوشهاي ما را براي چند لحظه ناشنوا كرد . وقتي به خود آمديم و دوباره دور هم جمع شديم ، حملة دشمن به پايان رسيده بود و بچّه ها بدون هيچ گونه صدمه اي با روحيّه اي شاد و بشّاش دشمن را مورد تمسخر قرار دادند . چند ساعتي آنجا بوديم و با خواندن دعاي توسّل از خدا آرزوي پيروزي اسلام را مي كرديم . هنگامي كه در حال باز گشت به مقرّمان بوديم دوستمان گفت : « مي خواهم به عنوان ياد بود به شما يك جلد قرآن جيبي هديه كنم . » او قرآن را از جيب خود بيرون آورد ، ديديم تركشي ميان قرآن جيبي فرو رفته ، ولي به قلب اين رزمنده دلاور اصابت نكرده است ! وقتي از بهت زدگي بيرون آمديم ، مشاهده کردیم دوست عزيزمان غرق در اندوه است و با ديدگاني پر از اشك مي گويد : « اي خدا ! پس چرا من نه ؟ !‌!!… »

يزد - عباس فتوحي اردكاني